نکتۀ شصت و ششم: متخصصان محترم! استفاده از یک چارچوب واحد و از قبل ثبیت شده ممنوع
قبلاً خواندیم یوکی ماتسواُکای ژاپنی با احساس داشتن مسیر تعیین شده با انتخابهای محدود بود. اما او با تسلط در رشتهی روباتیک، به دنبال مهارتها یا زمینههای دیگری برای اوقات فراغت و یافتن تسلط بر آنها یعنی عصب شناسی رفت و این دو را به امید خلق رشتهای احتمالاً جدید یا یافتن ارتباطاتی مبتکرانه بین آنها و در نهایت خلق رشته منحصر به خود ترکیب کرد.
او توانست قفل تخصص و دید تونلی که تقریباً گریبانگیر افراد مختلف در هر رشتهای میشود، را با واکنش و مقابله به مثل با ذهنیت غالبِ مهندسی که بر رشتۀ او سایه انداخته بود، بشکند و در مقیاسهای بزرگتر عملکرد بهتری داشته باشد و پیوسته در بارهی ارتباط میان چیزهای مختلف، تعمق کند.
چند سوال عمده که ذهن او درگیر آن بود و یافتن پاسخ آنها به دغدغهی اصلی او تبدیل میگردید را با هم بخوانیم:
- چه چیزی باعث میشود یک ربات زنده به نظر برسد؟
- چطور میشود پیچیدگیهای ارگانیک و طبیعی را در طراحیها اعمال کرد؟
- وقتی چشممان بسته است و اجسام را در دست میگیریم تا بفهمیم چه هستند، دقیقاً در مغزمان چه میگذرد؟
- چه چیزی باعث شده است دست انسان تا این حد بی نقص و کامل باشد؟
- دست ما چه تاثیری روی نحوهی تفکرمان دارد؟
با این پرسشهای عمده و جستجوی پاسخ این سوالات، دیگر ذهن ماتسواُکا زندانی باریک بینی و تمرکز سفت و سخت روی مسائل فنی و تخصصی، بدون فهمیدن تصویر کلان، نمیشد.
ما هم باید از همین شیوهی تفکر به عنوان یک الگوی کارآمد استفاده کنیم. پروژه و مسئلهای که داریم را با چیزی بزرگتر پیوند بدهیم، تا هرگاه احساس کردیم کارمان دچار رکود شده است و پیشرفتی نداریم به همان هدف و مقصود بزرگتر برگردیم و مرتب هدف اصلی را به خودمان یادآوری کنیم.
مطالب مرتبط:
پنجاه نکتهی اول از کتاب چیرگی
ایجاد زمینهای آزاد در فضای درهم و برهم جامعه برای کاشتن بذر ایدههای جدید
بدون دیدگاه