آینه محدب معقر دو رویه‎‌ی یادگار دوست سالیان دراز خفته در خاکش را دستش می گیرد و تصویرش را ازنظر می‌گذراند. به برکت رنگ آمیزی آرایشگر ماهرش موهای سفیدش رنگ قهوه‌ای فندقی گرفته‌اند و گذر عمر بر موهایش را پوشانده‌اند. با دیدن چال روی گونه‌اش صدای دوستی در گوشش می پیچد: ((لبخند که می زنی، یوسفی می شوم که بی هیچ برادری، در چال گونه‌ات، گم می شوم)). یادش می آید که دوستش گفته بود این چال گونه یک نوع فلج عصبی گونه هست و خوش بحالت که چال گونه‌ات طبیعی هست وملت می روند برای خلق چال گونه میلیونها پول بی زبان خرج می کنند.

نگاهی به ساعت روی دیوار حال پذیرایی می‌کند و یادش می افتد که باید برود جواب آزمایشاتی که دو روز پیش داده بگیرد و از آنجا سرکارش برود. به سرعت آینه را سرجایش برمی گرداند، مقنعه را سرش می کند و راه می‌افتد.

جواب آزمایش را می‌گیرد، خود را سریع به محل کارش می‌رساند. دو ساعت بعد وقت می‌کند سری به جواب آزمایشاتش بزند. برگه‌های آزمایش را باز می‌کند و یک نگاهی به علامت‌های L  و H  در همه صفحات می‌کند. چقدر زیاد شدند. یک لحظه سر گیجه می گیرد. با خودش می گوید: حالم که خیلی بد نیست این همه بالا و پایین رفتن عوامل خونی و هورمونی‌ام یعنی چی؟ دقیق‌تر به‌اعداد نگاه می‌کند، به نظرش لبخند گلبولهای سفیدش بلند است و می‌گویند: ((ما حالمون خوبه و تو دامنه طبیعی قرار داریم.))

اما گلبولهای قرمزش رنگ پریده ‌از دستش عصبانی‌اند، به گلبولهای قرمزش می‌گوید: ((خوبید؟ چتونه قیافه گرفتید.))

نماینده‌ی گلبولهای قرمز زبان باز می‌کند و می‌گوید: (( یعنی رنگ پریده رخساره‌ات بهت نمی‌گه ما چمونه؟  مگه نمی‌گن رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون، تو حالا بگو اوه چه خبره شلوغش کردید یک کم سقوط از دامنه طبیعی که‌این حرفا رو نداره، اصلا رنج ما را ول کن، هموگلوبین 6.5 ، هماتوکریت 23.7 درصد را چی می گی؟ اینا که دیگه خیلی پایین‌اند و می دونی که باید دو برابر بودند. می دونی که ما برا خودمون نمی‌گیم ما که نهایت عمرمون سه ماهه ولی تو مگه نمی خواستی 120 ساله بشی؟ این طوری که حواست به خودت نیست یه هو پس می افتی. خلاصه  از ما گفتن بود ولی تو خود دانی.))

خونسرد  به جناب نماینده لبخند می‌زند و می‌خواهد از کنار گلبولهای  قرمز رد شود که یکی دیگر از گلبولهای قرمز مثل اسفند رو آتش از جا می‌پرد و می‌گوید: ((خجالت بکش اینقدر لبخند ژوکوند نزن، شاخص های MCV، MCH و MCHC ما رو ببین، همش پایینه.))

هنوز مشغول شنیدن جیغ و ویغ این سلول عصبانی هست که با همه عصبانیتش باز رنگی به رخساره ندارد که جناب پلاکتْ صدای بم و بی‌حالش در می‌آید: ((من اما زدم بالا و دارم خفه می شم به شاخصهام RDW و PCT دقت کن. بالان …. بالان …))

شانه‌اش را بالا می‌اندازد و به صفحه‌ی بعد آزمایشهایش می‌رود. الحمدلله حال نوتروفیلها، لنفوسیتها، منوسیتها، ائوزنوفیلها و بازوفیلها خوب است و برایش دست تکان می‌دهند. می‌داند که‌اگر حالش خوب می‌نماید به خاطر تلاش بی وقفه‌این گلبولهاست که علایم را می‌پوشانند.

در بخش بیوشیمیاییْ آهن که کلن در حال عزاداری و سوگواره هست و اصلا  نا  ندارد که بخواهد غر بزند.  هورمونها هم خودی نشان می‌دهند. صدای صوتی نه ببخشید سوتی بلند می شود بلند و کشدار. ‌اوه چه‌اوضاع به هم ریخته‌ای این جا حاکم است، همه هورمونها به هم ریخته‌اند ، البته تفسیرشان را واگذار می‌کند به وقتی که به پزشک مراجعه کند.پزشک محترمه‌اش تفسیر این به هم ریختگی هورمونها را بگوید.

از هورمونها می‌خواهد رد شود، اما باز یکی ازگلبولهای قرمز پیدایش می‌شود و رویش را ترش می کند و با فیش کردنی می‌گوید: ((اتفاقا هر چی می‌کشیم از دست این هورمونهاست که درست کار نمی‌کنند و در اثر کار بد اینها سلولهای رحمی ات مدام خونریزی می‌کنند و هر چی تو خون می‌زنی و آهن می خوری انگار نه‌انگار. بماند که نمی‌دونم چرا از رنگ پریده‌ات خوشت می اد و برای خودت نوشابه باز می کنی که چه نورانی شدم.))

هورمون محرک تیروئید که صدای گلبول قرمز معترض را شنیده،  ابرو بالا می اندازد و می گوید: ((هی جغله ما مگه مرض داریم درست کار نکنیم، ما ماموریم و معذور، هر دستوری رو مرکز صادر می‌کنه‌ انجام می‌دیم از خودمون که کار نمی کنیم حالا مرکز درست کار نمی کنه ما مقصریم؟ ))

سلولهای رحمی  و تخمدانی هم حرف هورمون تیروئید را تایید می‌کنند و می‌گویند: ((بله ما مگه مرض داریم که هی به هم بریزیم وکیست بشیم و بعد تو جراحی کنده بشیم و دور انداخته بشیم و باز روز از نو و روزی از  نو، اصلا اخوی بدنی  که سلولهای مغزیش آسیب دیده همین قدرهم که داره کار می‌کنه و سرپاست جای شکرش باقیه …. تو هم که خودت می‌گی عمرت کمه پس ساکت باش و اینقدر اعتراض نکن.))

اینجا یکی از سلولهای مرکز فرماندهی با تأخیر وارد گفتگو می‌شود و می‎گوید: ((ما خیلی وقته و دقیقا بخوام بگم از زمان تولدت نیروهای خوبمون رو از دست دادیم و با کمبود شدید نیروی با کیفیت مواجهیم. به قول ساده تر نفرات کم داریم و تنظیماتمون  دچار اشکال شده و همینه که شماهام دردتون گرفته و به قول جناب سعدی قرار از کف دادید و دارید بی قراری می کنید که چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار.))

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *