در مطلب نکته هایی از کتاب چیرگی نوشتم که با کتاب چیرگی در گروه من+ تو= مای خلاق آشنا شدم. شروع به نکتهبرداری کردم. حالا ادامه نکتهها را جدا جدا با هم بخوانیم.
پنجاه و یکم. کدامیک: پل گراهام یا یوهان ولفگانگ فون گوته؟
در نکتهی سی و چهارم با پل گراهام موسس وای کامبیننتر آشنا شدیم. کسی که با آزمون و خطا و آموختن مهارتهای گوناگون توانسته بود در کارش در دنیای تکنولوژی موفق شود. اما او به هر گونه متقاعد سازی و چرب زبانی و تاثیرگذاری روی دیگران با هدف جلب توجه موافقت آنها بسیار بی علاقه بود. بنابراین تصمیم گرفت تا جای ممکن از هر نوع محیطی که سیاسی بازی در آن جریان داشت، دوری کند. یعنی بهترین راه حل موجود برای خودش را کار کردن در استارت آپهایی با مقیاس کوچک میدید. وقتی هم که به دلیل عملکرد موفق شرکت نتوانست از رشد مقیاس آن جلو گیری کند دو راه حل در پیش گرفت. بنا شد همسرش، جسیکا لیوینگ ستون که هوش اجتماعی بسیار بالا داشت، مسئولیت اداره کردن موقعیتهای پیچیدهی اجتماعی را برعهده بگیرد. دوم اینکه گراهام سعی کرده بود ساختار شرکت را تا جای ممکن به شکل غیر رسمی و غیر سلسله مراتبی طراحی کند، طوری که بوروکراسی به حداقل میزان ممکن کاهش پیدا کند.
البته بسیار عاقلانه است که اصول اولیه هوش اجتماعی را یاد بگیریم. این که بتوانیم گرگها را شناسایی کنیم و دستشان را بخوانیم و بلد باشیم چگونه افراد سختگیر را خشنود کنیم و آنان را خلع سلاح کنیم. همچون گوته که در نکته قبل با او آشنا شدیم.
این بخش یعنی هوش اجتماعی را با این نقل قول از گوته به پایان میرسانیم:
«بسیار غیر عاقلانه است که توقع داشته باشیم آدم ها با ما سازگار شوند و بر وفق مرادمان رفتار کنند؛ من هرگز به چنین وهمی دل نبستم. من همیشه، هر انسانی را، به عنوانِ یک فردِ واحد و مستقل در نظر گرفتم، که باید او را با تمام خصوصیات منحصر به فردش بشناسم و درک کنم، ولی در عین حال کوچکترین توقعی از او برای همراهی متقابل نداشتم. به این طریق توانستم با هر سنخ آدمی ارتباط برقرار کنم و حرف بزنم، و این به تنهایی دانش من دربارهی آدمها و خلق و خوی متفاوت ایشان را وسعت داد، خاصیتی که برای چابکی و زبردستی در زندگی نیازمان میشود.»
بدون دیدگاه