تصویر وبلاگ زینب قهرمانی

 

محمد سلام کجایی مادر؟ بچه که بودی با معرفت تر بودی. همیشه از بازی قایم باشک خوشت می اومد، ولی از بس دل نازک بودی، تا قایم می شدی می گفتی ننه جایزه بذار تا زودتر پیدا شم … خیلی در کنار حاجی دنبالت گشتم،  هرجا گفتن آزاده ای به خونش برگشته ، عکس قاب شده ات رو برداشتم و راهی شدم تو مسیر اتوبوسها جلو چشم رزمنده هایی که آزاد شدنو گرفتم بلکه بدونن تو کجا قایم شدی،  اما هر چی بیشتر گشتم کمتر پیدات کردم. حالا دادم یک عکس بزرگ ازت کشیدن، عکست رو قلمدوش کردم مثل وقتایی که بعد پیدا شدنت قلمدوشت می کردم و کوچه به کوچه،  شانه به شانه حاجی راه می ریم ، خدا رو چه دیدی شاید حوصله ات از این بازی طولانی سر رفت و خودت اومدی پی عکست!

 

 

 

 

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *